مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم ، خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم آه …
دلم بر خاستنی به ناگاه می خواهد و گریختنی گرامی از سر فریاد …
دلم غاری می خواهد و خوابی سی صد ساله و یارانی جوان مرد …
می خواهم چشم بر هم بگذارم و ندانم که آفتاب کی بر می آید و کی فرو می شود …
و ندانم که کدامین قرن از پی کدام قرن می گذرد .
و کاش چشم که باز می کردم ، دقیانوس دیگر نبود و سکه ها از رونق افتاده بود .
من آدمی هزار ساله ام که هزاران بار گریخته ام ، به هزار غار پناه برده ام و هزاران بار به خواب رفته ام . اما هر جا که رفته ام ، دقیانوس نیز با من آمده است ، من خوابیده ام و او بیدار مانده است .
دیگر اما گریختن و غار و خواب سی صد ساله به کار من نمی آید .
من کجا بگریزم ؟ از دقیانوسی که در پیراهن من نفس می کشد و با چشم های من به نظاره می نشیند و چه بگویم از او که نه بر تخت خود که بر قلب من تکیه زده است ، و آن سواران که از پی من می آیند ، نه در راه ها که در رگ ها ی من می دوند .
چه بگویم که گریختن از این دقیانوس ، گریختن از من است و شورش بر او ، شوریدن بر خودم .
نه ای خدای خواب های معرفت و غار های تنهایی ، من دیگر به غار نخواهم رفت و دیگر به خواب .
که این دقیانوس که منم با هیچ خوابی به بیداری نخواهد رسید .
فردا ، فردا ، مصاف من است و دقیانوسم …
بی زره و بی شمشیر و بی کلاه ، تن به تن و رویارو ؛ زیرا که زندگی نبرد آدمی است و دقیانوسش .
( عرفان نظر آهاری )
دلنوشت :
موهای بیرون ریخته از روسری دختر رهگذر تو هوا تکون تکون می خوره ، مثه اینکه بادی می وزه پس چرا باد به صورت من نمی خوره ؟ چرا باد دیگه صورتمو نمی زنه ؟ نوازش نمی خوام ، سیلی باد روهم به جون می خرم !
قطر های بارونِ خدا شیشه های ماشین های شهرمو با سخاوتش لکه دار کرده ، پس چرا اثری از این سخاوت رو وجود من نیست ؟ چرا من خشک خشکم ؟ آی قطره های بارون … آی باد پاییزی … کجایین پس ؟ چرا به من نگاه نمی کنید ؟ یعنی اینقدر کوچیک شدم که حتی بین قطره های بارون هم جا نمی شم ؟
به چشم های پراز برق پسر بچه ی شیطون تو خیابون نگاه می کنم سریع ازم رو بر می گردونه و نمیذاره جای برقی شیطنت نگاهش رو نگاهم بمونه ؟ آی پسر کوچولو تو چرا ازمن رو بر می گردونی ؟ یعنی اینقد نگاه من سنگینه ؟ یعنی آیینه ی چشام لایق خیره شدن نیست ؟!شاید گناه از نگاه من باشه ..از سردی و بی حسی نگاه من باشه ! شاید ! کاش میشد هرازگاهی آدم نگاهشو زیر شیرآب می گرفتومی شستش!
یه زمانی صبح ها با صدای به هم خوردن بال های کبوتر از خواب بلند می شدم و گاهی از بودن کبوتر ها کنار اتاقم می نالیدم ولی الان در نبودشون ، در حسرت شنیدن صدای بال کبوتر با تنی خسته تو رخت خواب به خودم می لولم و صداشو تو ذهنم تجسم می کنم .
کبوترهای همسایه شما دیگه کجا رفتین ؟ چرا ساراتونو تنها گذاشتین ؟
همینه … زندگی همینه رفتن ها و نموندن ها … من هم قراره برم … از پیش خونوادم ازپیش دوستام و ازپیش شهرم … ثانیه های رفتن واسه من به تیک تیک افتادند … یعنی پیاده رو های رشت که هر روز رو سرشون خراب بودم ، دلشون واسه من تنگ میشه ؟ دلشون هم تنگ نشه خواه نا خواه اثر رد پاهای من روشون هست !
حرف آخر دل من : خورشید تو آسمون پیداش نیست ولی من هنوز در جست و جوی خورشیدی تو قلبم می چرخم .
توضیح نوشت :
من تو زندگیم همیشه عادت کردم که عادت کنم . ولی دیشب بابام بعد مدت ها آروم اومد تو گوشم گفت حواست به خودت هست ؟ حواست هست که به چی و چقدر عادت کردی ؟
گفت ساراجان عادت کن که عادت نکنی . گفت یادته بچه بودی از ییلاق اومده بودیم به زور سنگ های یه قل دو قلو ازت گرفتم ؟ الان اون سارا کوچولو یه قل دو قل باز ، اینترنت باز شده و مجبورم دوباره اینترنتو ازت بگیرم !
هر از گاهی باید نظمی به زندگیت بدی و یه مدتی خودتو از چیز هایی که فکر می کنی بهشون عادت کردی دور نگه داری ، نباید بذاری اینقدر به چیزی عادت کنی که فقدانش زندگیتو تحت شعاع قرار بده و از نبودش احساس غصه کنی .
این مقدمه ای بود برای اینکه بگم ازین به بعد کمتر هستم و کمتر از بودن با شما لذت خواهم برد .
تا دیرز این امکان برام بود تا هر روز با شما دیداری تازه کنم و بهتون سر بزنم ولی ازین به بعد روال زندگیم عوض میشه . شاید هفته ی دو بار اون هم خارج از محفل گرم خونه ! ما دوست هستیم و دوست می مونیم حتی اگه دیر به دیرسراغ همو بگیریم! مگه نه ؟ دوست های نازنینم دوستتون دارم . ما به هم گره خوردیم پس خداحافظی معنا نداره .
مواظب افکارم باشم ؛ زیرا رفتار من خواهد شد .
مواظب رفتار خود باشم ؛ زیرا عادتم خواهد شد .
مواظب عادت خود باشم ؛ زیرا شخصیت من خواهد شد .
مواظب شخصیت خود باشم ؛ زیرا سرنوشت من خواهد شد .
عکس نوشت :
دوست های خوبم بذارین عکسی رو که باهاش انرژی می گیرم اینجا بذارم چه اهمیتی داره ربطی به پست داره یا نه !
به این عکس نگاه کنید … بینید انعکاس زندگی رو روی مزرعه ی خدا …
من یک گیلانی ام از گیلانی بودنم همیشه خوشحال ….
37 دیدگاه
Comments feed for this article
دسامبر 16, 2009 در 12:25 ق.ظ.
سینا ر
سلام سارا جان واقعا ازت ممنونم که راجع به دلبستگی مطلب نوشتی. بهم انگیزه و انرژی دادی. مطمئن باش دوباره شروع میکنم به نوشتن. فقط وقتی وبلاگ دومم بعد از یک هفته فیلتر شد گفتم اندکی صبر کنم تا به قول معروف آبها از آسیاب بیفته! بازم ازت ممنونم که از دلبستگی نوشتی.
آقایانی که ما رو فیلتر میکنند مطمئن باشند ما از حرکت نمیمونیم و ساکت نمیشیم.
زنده باد جنبش سبز
————————————————————————————————-
سارا : سلام سینا جان.. خواهش می کنم .. قابل شما رو نداشت…
ما هم چنان منتظریم تا آب ها از آسیاب بیفته: )))
دسامبر 16, 2009 در 1:16 ق.ظ.
خودم
الهی!!! تو هم عاشق شهرتونی؟؟؟ مثل خودمی
میگم خانوم دکتر، چرا نمیشه؟؟؟؟؟ هر کاری می کنم که تو ورد پرس یه وبلاگ درست کنم همش نمیشه، همینکه ساین آپ رو میزنی فیلفیلی میشه!!!!! آخه چرا؟؟؟؟؟ بعدشم که با فیلفیل شکن وارد میشم همش ارور میده…. واسه تو هم فیلفیلی بود؟؟؟؟
——————————————————————————————————————-
سارا : خودم جان اولا من نمی دونم شما کی هستی و شدیدا تمایل دارم آدرس وبتو بذاری و خودتو معرفی کنی ؛ دوما ؛ ازونجایی که دیر به دیر آن میشم والان هم اتفاقی اومدم شما و سوالاتتو نو درباره ی وردپرس به عذرا جون(وبلاگ زندگی جاریست)می سپرم…با عرض پوزش (چون امکان نت اومدن برام کم شده) ضمنا من از طریق این سایت ها http://www.wordpress.com و http://www.m.wordpress.com وصل میشم و فیلفیلی هم نیست!
دسامبر 16, 2009 در 11:03 ق.ظ.
آني
ساراي عزيزم سلام
اين پستت هم حال و هواي غريبي داشت و يه جورايي به دل مي نشست
مطمئن باش كه اگه بري رد پات هميشه تو ذهن ما هم مي مونه ..البته خوشحالم كه نمي ري فقط كمتر سر ميزني
عادت به هر چيزي بده …حتي به نت ..مثل من ..البته من اگه ازش دور باشم ..مي تونم تحمل كنم ولي بديش اينه كه مدام دم دستمه ..حالا چه سر كار چه تو خانه ..
اميدوارم هر جا هستي موفق باشي
ومن فكر مي كنم ما ميتونيم نگاهمون را بشوريم
تو خودت خورشيدي …كجا را داري ميگردي ؟!!!!
—————————————————————————————–
سارا : سلااااااااام ..خوبین؟
ممنون از لطفتون
من همیشه به یادتون هستم(بغل)
ممنون شما هم موفق باشین(گللللل)
نگاه از اعماق روح آدم برمیاد وقتی اعماق روحت چیز دیگه ای میگه نگاه هم ازون پیروی می کنه!
من خورشیدم ؟ تا حالا این جوری نگاه نکرده بودم !
بی نهایت سپاس از حضورتون .. خیلی دوستتون دارم و حضورتون شادی آفرینه واسم
دسامبر 16, 2009 در 12:37 ب.ظ.
عذرا
سلام بر آبجی نازنین خودم
سارا جونم دل نوشتت بدجور به دلم نشست.
سارا جون ولی دو هفته یکبار هم خیلی کمه ها ! 😦 😥 لااقل دو سه روز یکبار بیا خب !
آقای بابای سارا نمیشه حالا اجازه بدین ساراجون ما یکی دو روز یکبار بیاد نت ! اینجوری هم که زیاد عادت نمی کنه ! خواهشا اجازه بدین !
سارا خانوم نازنینم مثل اینکه دلتنگ دور شدن از شهر و خانواده ات هستی ولی اینو بدون عزیزم که برای رسیدن باید رفت. آینده ای روشن پیش روت هست . این آینده حق تو ه و مال توه ! برو دنبالش و بدستش بیار.
امیدوارم پدرتون اجازه بدن بیشتر بیای نت . ولی اینو بدون که همیشه و همه وقت اولین خواهر مجازی من هستی و همیشه دوستت دارم و خواهم داشت.
شاااااااد باشی و سربلند سارای نازنینم.
——————————————————————————————-
سارا :سلااااااااااااااااااام به آبجی عذرای خودمم(بغل و بوسه )
وای عذراجونم خیلی دلم واست تنگ شده:(((
نه که دوهفته یه بار ! هفته ای یکی دو بار منظورم بود !
عذراجون از کافی نت on میشم! ببخش که بهت کم و کوتاه سر میزنم… مثه سابق دیگه نمی تونم برات کامنت مفصل اون جور که خودم دلم می خواد بذارم..عذرا دلم واست یه ذره شده بود (بوس)
مرسی برای این همه انرژی که می دی.. درسته برای رسیدن باید رفت 🙂
تو هم همیشه و همه وقت اولین خواهر مجازی من هستی و می مونی همیشه دوستت دارم و همیشه یادت در ذهنم حک شده .
تو هم شاااااااد باشی و تندرست عذرای مهربونم (بیا بغلم یه بوس آب دار دیگه بکنمت)
دسامبر 16, 2009 در 12:58 ب.ظ.
سارا
ممنونم که هستید ببخشید که الان فرصتش نیست به تک تکتون پاسخ کامل بدم ..فقط بگم که اشکم از حضور گرم شما در اومدهمین ! خیلییییی گلین …عذرا ، آنی ، سینا دوستتون دارم!ممنون که هستید …حضورتون یک دنیا می ارزه
دسامبر 16, 2009 در 5:42 ب.ظ.
ارمان
ما کلی ناراحت گشتیم بازی نکرده بیدید اما اینجا که امدیم این قسمت اخر اپتان قشنگ زد به ان برجک مزبوری که هر هفته معمولا یه نفر می زند با خاک یکسانش می کند
راستش من همیشه گفتم که بدون نت موندن برام سخته….اما راستش هر وقت که وقتم خالی باشه میام نت و این رو به خیابون گردی ترجیح می دم چون از خوندنش احساس بهتری دارم
و البته دوستان اینجا خیلی صاف تر و ساده تر از دوستان حقیقی هستن که بعضیاشون دلت می خواد خفه کنی و از پشت بهت خنجر می زنن و….بگزریم!
واسه همین اصلا دوست ندارم دوستیای که اینجا هست و توش احساس بهتری نسبت به دنیای حقیقی داری به همین راحتیا از دست بدم….دوستانی که خودت انتخاب می کنی و اونها هم تو را انتخاب می کنن یه دوستی دو طرفه مجازی و با حد و حدود ی که کسی به زندگی حقیقی دیگری کاری نداره و از هم چیزای زیادی یاد می گیرن…..این یه نعمته من تو این نت و تو این یکسال اندازه صد ها سال از دوستای خوبی مثل شما یاد گرفتم و بزرگتر شدم…
راستش قضیه این موها رو دختر گفتی….یاد چند روز پیش افتادم که یه دختر بچه 6-7 ساله داشت تو خیابون مطهری میدویید و موهاش اندازه ی خودش! بود و باد می خورد موهاش افشو.ن میشد و مادرش کلی دعواش می کرد که ندو….تو دلم بهش می گفتم بدوووو….چون تا چند سال دیگه اینکه بتونی تو خیابون بدویی و باد موهات رو احساس کنه و ازش لذت کنی رو باید تو خواب ببینی…..
—————————————————————————————————————
سارا : واقعا باید ببخشین..الان نه حسش هست نه وقتش:((شاید در آینده حسش اومد و این بازی رو انجام دادم:)
حالا برجک جان آماده باش كه ضد حال دیگری در راه است !!!:(((
من هم تو این مدت خیلی چیزها از شما و بقیه دوستان مجازی ولی واقعی چیز یاد گرفتم..خیلی چیزها…
واقعا درسته…آخ گفتی ! چه لذتی داره باد به گوش هات بخوره و موهاتو نوازش کنه..یاد ییلاق افتادم که همیشه در حال بدو بدو و بالا پایین رفتن از کوه بودم بدون روسری واسه خودم حال می کردم:))
دسامبر 16, 2009 در 7:11 ب.ظ.
یک دانشجوی پزشکی
راستش فکر کنم دیگه یواش یواش کلاس هاتون می خواد شروع شه باید برین غربت.خانومی من هم تو غربتم ولی می بینی می نویسم.خوشحالم هستین حتی اگر دو هفته یکبار باشه.این آپتون خیلی قشنگ تر از بقیه پستهاتون بود.من هم الآن شدیدا برام سخت شده اومدن به من.ولی باز هم نمی تونم به همون دلیل دکترآرمان.ولی جدی از پست ناراحت شدم دوری سخته اون هم دو هفته یکبار!
——————————————————————————————————-
سارا : درسته زمان زیادی تا اسباب کشی نمونده:((
ممنون از لطفتون
خیلی دلم واستون تنگ میشه:(نه که دو هفته یه بار! هفته ای یه یار یا دوبار منظورم بود:)
الان هم اومدم کافی نت فقط فرصت کردم به نظر ها جواب بدم فرصت نشد به شما سربزنم:((
واقعا باید ببخشین:(
دسامبر 16, 2009 در 7:24 ب.ظ.
medisa
salam khanumi!matne avale post ghashang bood,mesle hamishe hese khubi bem das dad.kollan hamsihe vaghti miam bloget y arameshe khasi o ehsas mikonam
delam gerft vaghti neveshti kam miai,fekre maro nemikoni?bedune sara chi kar konim?azizam hich vaght harf az raftan nazan,kam ama hamsieh bash
——————————————————————————————————————–
سارا : سلاااااااااام مدیسای نازنینم
بی اندازه خوشحالم که این حسو داری …احساس پایدار نازنینم
رفتن ؟ نه هستم گلم..هفته ای دو بار حتما نت میام وگرنه دلم می گیره ..
دوستت دارم مدیسا .. مراقب خودت باش گلم
دسامبر 16, 2009 در 8:13 ب.ظ.
منیژه
سلااااااااااااااااام نازنینم دخملم
من که نظرم رو راجع به آپت گفتم :دی
ولی وای من بی حد دل نوشتت رو دوست می دارم…
دلم می خواد وسط خیابون بدوم موهامو بریزم بیرون و باد زیر موهام زوزه بکشه و نوازشم کنه… موهامو نوازش کنه…. تنمو….
دلم….
دلم دویدنی به ناگاه از سر شوق… بی قیدی… دلم لی لی بازی کودکانه می خواد… دلم می خواد دستم رو وری نرده های دانشگاه فردوسی بکشم وقتی از کنارشون در می شم و لی لی کنم… دلم می خواد از درختای توی حیاط دانشگاهی که درس می دم بالا برم و شکلک در آرم…
دلم می خواد روی کناره های جوبا راه برم هرچی باریکتر…
دلم…
دلم رهایی می خواد…
رهایی…
اما…
———————————————————————————————————–
سارا : سلاااااااااااااااام مامان گل خودم(بغل و بـــــــــــوس ) بی نهایت خوشحالم که دوسش داری ..بی نهایت خوشحالم
چقد قشنگ احساساتتو نوشتی..مرسی…این احساس قشنگ و دل پذیر تو به من هم منتقل شد 🙂
دسامبر 16, 2009 در 8:16 ب.ظ.
منیژه
رهایم، ای رها در باد
رها از داد،
از بیداد.
رها در باد!
حرفی مانده ته حرفی
غمت کم
جام دیگر ریز،
شب جاوید جاوید است،
ما در خواب.
من از ریزش به یاد اشک می افتم،
به یاد بارشی پیگیر،
درد، آوار
به یاد التجا در این شب دلگیر
من از غم های پنهانی، به یاد قصه های شاد.
و از سرمستی این آب آتشناک دانستم،
که هشیاری،
سرت خوش،
جام را دریاب،
هی … هشدار.
شب است آری شبی بیدار
دزد و محتسب در خواب
می ات بر کف،
و بانگ نوش من بر لب
رها در باد!
من از فریاد ناهنجار پی بردم سکوتی هست.
و در هر حلقه ی زنجیر خواندم راز آزادی.
سخن آهسته می گویی!
نمی گویی که می مویی!
شب نوش است نیشی نیست جامی ریز،
جام دیگری،
با من، رها در باد.
کجایی دوست؟
کو دشمن؟
همه آلوده دامانیم
بگو با من به گوش تشنه ام، گوشم.
بخوان با من،
بنال آیا تو هم از حلقه ی زنجیر دانستی که در بندی؟
رها در باد، با من گفت:
– شنیدم آری ای بدمست
من از زنجیرسازانم چه می گویی؟
برای چکمه و قداره و شلاق هایم قصه می گویی؟
کجایی پیر!
خدایی نیست،
راهی نیست،
دیگر جان پناهی نیست.
سنگی هست،
دامی هست،
چاهی هست.
من و دشمن به یک راهیم و بر یک نطع
و از یک باده سرمستیم، وای من.
صدای جام ها و
جام ها و
جام ها و جام.
رها در باد!
بلایت دور، خیرت پیش،
رهاتر در باد، این شبان از تو
رهایم کن، رها در خویش.
چنان در خویش می گریم که گویی گریه درمانی است،
مرگی نیست.
نصرت رحمانی
————————————————————————————————————–
سارا : بی نهایت سپـــــــــــــــــــــــــاس برای این شعر زیبا
خدایی نیست،
راهی نیست،
دیگر جان پناهی نیست.
رهایم کن، رها در خویش.
چنان در خویش می گریم که گویی گریه درمانی است،
مرگی نیست.
دسامبر 16, 2009 در 8:19 ب.ظ.
منیژه
ببخش فرصت ندارم…. در اولین فرصت برای پست قبلیت نظر می زارم
دوستت دارم خیلی مراقب سارای سرشار از احساس من سارای آبی من باش… (قلب)(گلللللللللللللللل) مراقب دل دریای و بزرگ دختر کوچیکم باش (بووووووووووووس)
———————————————————————————————–
سارا : توهم مراقب خودت باش مامان گلم (بــــــــــــــــــــوس)
دسامبر 16, 2009 در 10:06 ب.ظ.
یک دانشجو اقتصادی
سلام
متن قشنگی بود(مخصوصا خواب سیصد ساله)
خب گاهی برا رسیدن به اهداف باید از برخی خوشی ها هم گذشت . همه دوستان به نوعی با مشکل شما دست وپنجه نرم می کنن.
ما منتظریم حتی لااقل هر ماه یه بار بیایین.
موفق باشین
————————————————————————————-
سارا : سلام..ممنون لطف دارین…ماهی یک بار؟ نه من هفته ای یک بار یا دو بار نیام که دلم می پوسه..شما هم موفق باشین(گل)
دسامبر 17, 2009 در 12:04 ب.ظ.
سیما
سلام سارا خانم خوب هستید؟
من از طریق وبلاگ منیژه خانم با وبلاگتون آشنا شدم، در رابطه با همون بازی که راه انداختید. بازی خیلی جالبیه.
حیف که شما کمتر میاین تازه میخواستم بگم با هم بیشتر آشنا بشیم و بیشتر به وبلاگ همدیگه سربزنیم. هرچی خدا بخواد.
امیدوارم همیشه موفق باشی…
————————————————————————————————-
سارا : سلام..ممنون خوبم شما خوبید؟ قدم رنجه فرمودید..خوش اومدین (گل) خواهش می کنم.. برای آشنایی دوباره هیچ وقت دیر نیست در اسرع وقت مزاحم مییشم…گفتم کم نت میام نگفتم اصلا نمیآم که 🙂
دسامبر 17, 2009 در 5:24 ب.ظ.
mishka
سارا بیا دوتایی بریم خودمونو به یه موسسه ترک اعتیاد معرفی کنیم این دفعه دیگه ترک کنیم:((
————————————————————————————————-
سارا : پایه ام:))
دسامبر 17, 2009 در 9:55 ب.ظ.
صحرا
سارا جون جات خیلی خالیه.
به میشکا:جای معتبر و خوبی پیدا کردین منم با خودتون ببرین :دی
الان من تصمیم گرفتم به جای این که آبغوره بگیرم که 3 هفتست مامانمینا رو ندیدم و تازه وقتی بهشون زنگ می زنم می گن الان وقت نداریم صحبت کنیم بعدا زنگ بزن(یعنی اوج توجه و محبت )بشینم این آهنگ همه چیز آرومه من چقدر خوشحالم… رو زمزمه کنم واسه خودم حالشو ببرم :دی
—————————————————————————————————–
سارا : قربون صحرای گلم برم من ( بغل )
اصلا سه تایی بیاین پیش بابام کارش خوبه ها 😉
عزیزم لابد واسه خودت این کارو می کنن ناراحت نشو قربونت برم … شاید برای اینکه بری سراغ درس و مشقت زود تلفنو قطع می کنند
بفرمایین آهنگ مال خودتونه…مرحمت شما زیاد ازین حرفا:)))
(بــــــــــــــــوس)
دسامبر 18, 2009 در 12:55 ق.ظ.
ياس سپيد
دلم گرفت يه عالمه! 😦 تصميمت قابل احترامه ! اميدوارم هميشه و همه جا موفق باشي .
چقدر از اين جمله بدم مياد كه ميگه روزي خواهد رسيد كه بشر همه كارهايش را از روي عادت انجام خواهد داد. اميدوارم كه حتي به چيزهاي خوب هم عادت نكني و هميشه برات لذت و تازگي و شيريني دفعه ي اول رو داشته باشه .
خودکارانه زیستن ، پایان انسانی زیستن است : عادت هر روز صبح برخاستن – درست سر ساعت ، سر دقیقه . سلامی به عادت نه از راه ارادت . چای به عادت . اداره . امضا . اتوبوس . آب . چای . زنگ در . کتاب خواندن . خرید ؛ خرید به عادت . هرگز چیزی به اندازه ی عادت نفرت انگیز نبوده است . نمازت را هم ، هر روز ، با شعوری نو بخوان . با ارتباطی نو ؛ با برداشتی نو . به آنچه می کنی بیاندیش …. ( يك عاشقانه آرام از نادر ابراهيمي ..)
مارو فراموش نكني يه وقت !!! love u khanoomi :-*
—————————————————————————————————————
سارا : نبینم دل یاس سپید مهربونم بگیره(بــــــــــــــــوس) ..عزیزم من که هستم هفته ای دویا یه بار میام نت ! ولی از خونه دیگه امکانش نیست که هر وقت دلم خواست on بشم:((مجبورم از بیرون:(( تازه کافی نت هم برام خوشایند نیست:((
متنت واقعا زیبا بود مرسی که گذاشتیش واقعا لذت برم مرسی :نمازت را هم ، هر روز ، با شعوری نو بخوان . با ارتباطی نو ؛ با برداشتی نو . به آنچه می کنی بیاندیش ….
یاس سپید عزیــــــــــــــزم خیلی خیلی دوستت دارم(بغل) مگه میشه من دوست های نازنینمو فراموش کنم ؟؟؟
دسامبر 20, 2009 در 1:02 ب.ظ.
rexaniar
کولاک سیاسی با طعم خنده (بزودی)
انعکاس خبر در آینه ی طنز
اینوری نیوز:اخبار طرفداران احمدی نژاد
اونوری نیوز:اخبار طرفداران موسوی
گلچین اخبار روز از= بی بی سی– فارس نیوز – رادیو فردا – کلمه – تابناک – خبر آنلاین – دویچه له آلمان– العربیه–ایرنا – رجانیوز- پارلمان نیوز
عکسهای جالب و مطالب طنز و زیبا از سرتاسر اینترنت
با دوبار بروز رسانی در روز
new style..…koolaak the next level..…by rexaniar 2010
دسامبر 21, 2009 در 10:58 ب.ظ.
ارمان
شب یلداتون قشنگ(گل)
——————————————————————
سارا : هر چند که من با تاخیر دارم جواب میدم(آیکون شرمندگی) ولی امیدوارم شب یلدای خوبی داشتین (گل)
دسامبر 21, 2009 در 11:35 ب.ظ.
صحرا
yaldat mobaaaaaaraaaak
————————————————————–
سارا : ایشالله که یلدای تو مبارک بوده باشه صحرای عزیزم(گل)
دسامبر 22, 2009 در 12:19 ق.ظ.
عذرا
سلام بر آبجی ناز و مهربون خودم ( بوووووووووووووس )
یلدا بر شما مبارک. امیدوارم شبها و روزهای بهتری پیش رو داشته باشی عزیزدلم.
————————————————————————————————
سارا : سلااااااااااام به آبجی عذرای گل خودمممممممممممممم(بغل و بوس)
ببخشین می دونم الان یلدا تموم شد رفت ولی امیدورام شب خوبی داشتی و برات آرزوی سلامتی و شادی می کنم(گل)
عمرت صد شب یلدا … دلت قد یه دریا .. توی این شب های سرما یادت همیشه با ما (گلللللللللللللللللل)
دسامبر 23, 2009 در 12:33 ق.ظ.
یک دانشجو اقتصادی
سلام
شب یلدا اونم کنار خانواده مبارک…
موفق باشین
————————————————–
سارا : سلام امیدوارم شب یلدا بر شما هم مبارک بوده باشه .. با عرض معذرت که دسترسی به نت نداشتم تا جلوتر برای شادباش بیام خدمتتون (آیکون شرمندگی)
دسامبر 23, 2009 در 5:23 ب.ظ.
منیژه
دلم برای سارای بلاگی تنگ شده
دلم برای نوشته هات تنگ شده.. این لحظه پرم از دلتنگی برات…
——————————————————————————–
سارا : سلااااااااااااااام مامان مهربون خودمممممممممم
قزبون دل تنگ مامانم برم من (بغل)
مامانی جونم من تا به دوستام که لطف می کنندو اینجا سر می زنند سر نزنم که نمی تونم آپ جدید بذارم..وجدانم به من اجازه نمیده 😛
هر چند که باید اعتراف کنم که این دلیل اصلی نیست 😦 حسش نیست به واقع
دسامبر 23, 2009 در 6:55 ب.ظ.
بهزاد
سلام سارا خانم
بابا راست گفتن باید مواظب باشی که بهش وابسته نشی.
عکس هم مثل همیشه عالی بود.انعکاس زندگی
در مورد خفقان هم باید بگم همیشه همینطوره!تو هوای مسموم نمیشه نفس کشید اما من امیدوارم… امیدوار به باز شدن پنجره ها به رسیدن هوای تازه…
————————————————————————-
سارا : سلام به دکتر بهزاد عزیز
وابسته که شده بودم ولی الان تو ترکم:))هنوز کامل پاک نشدم ولی خیلی وقته که آپ نکردم :دی
خوشحالم از عکس ها خوشتون اومد 🙂
بدجور تشنه ی هوای تازه ام ….و در صدد اینم که خودم پنجره ها رو باز کنم ولی … حیف که دست هام بسته است:( …باید امیدوار بود و موند 🙂
دسامبر 24, 2009 در 1:51 ق.ظ.
يك دانشجوي پزشكي
سلام خانمی.ببخشین دیر اومدم.موفق باشی خانمی.مراقب خودت باش
—————————————————————
سارا : خواهش می کنم شما که همیشه لطف دارین و هستین و حضورتون همیشه دلگرم کننده است(گللللللل)
شما هم مراقب خودتونو مراقب امتحاناتون باشید:)
دسامبر 24, 2009 در 4:28 ب.ظ.
wandering stager
سلام ساراي گل خودم
ببخش كه انقدر دير رسيدم. (آيكون نادم)
بابات حرف خوبي بهت زده. واقعا باباي خوبي داري بايد به داشتنش افتخار كني
موفق باشي عزيزم. هميشه به يادت هستم.
دوست دارم گلم (آيكون بغل و يه عالمه بوس)
————————————————————————-
سارا : سلااااااام استاژر مهربوون خودم (بغل)
خواهش می کنم دیر نیست:)
تو باید ببخشی که من کم بهت سر می زنم در واقع این روزها به همه کم و دیر به دیر سر می زنم چون دیگه از خونه واسم امکان نت اومدن نیست:((
من به بابام افتخار مکی کنم و هم چنین به دوست های خوبی چون شما 🙂
من هم همیشه به یادتم و دوستت دارم بی اندازه (گللللللللللل و بوسه هزاررررررررررتا)
دسامبر 25, 2009 در 9:42 ب.ظ.
پرنسس
دلت نگیره دختر خوب، تا بوده همین بوده. اونقدر همه نفس کشیدن که اکسیژن کم اومده و همه تصمیم گرفتن به جای هوا آه بکشن.
جدی داره بارون میاد؟ بیچاره عزدارا و زنجیر زنها که باید زیر بارون عزاداری کنن
نگران هم نباش ایشاللا اعتیادت به اینترنت رو هم ترک می کنی و پاک پاک برمیگردی (آیکون بدجنس)
——————————————————————–
سارا : این دو روز عزاداری که بارون نیومد ! آسمون در امن و امن بود و لی زمین برادر کشی … :((
دسامبر 25, 2009 در 11:36 ب.ظ.
عذرا
سلاااااااااااااااااااااام سارا جونم
این روزها منو یادت نره برام دعا کن. آفرین آبجی مهربونم.
———————————————————————–
سارا : چشم آبجی گلم … حتما دعات می کنم (بوس)
دسامبر 26, 2009 در 12:22 ق.ظ.
یک دانشجو اقتصادی
خواهش می کنم این چه حرفیه.
——————————————————-
سارا : ممنون از توجه تون که اومدید و جواب من به نظرتون رو خوندنید 🙂
دسامبر 31, 2009 در 9:23 ق.ظ.
جلجل
اخی سارا جان چه سخت مطمئنی زگیل بوده چون خیلی ها شون زگیل نیست زائه پوستی به اسم اسکین تگ که ظاهرش مثل زگیله
—————————————————————————
سارا : راستش دکتر که گفت زیگیله 😦 به هر حال حالا که از شرش خلاص شدیم 🙂
دسامبر 31, 2009 در 11:09 ب.ظ.
خاله آذر
اینجاست که میگن:
internet out of reach of children!!
————————————————————————-
سارا :
نشد خاله یه دفه نیای ژوژمان . تیکه نندازی به ما ! 😦 😉
ژانویه 1, 2010 در 12:38 ق.ظ.
ahmadreza
من _ فکر میکنم و تصور میکنم که همه بدبختی های ما از روعادته
عاشق میشویم_ چون عادت میکنیم
و
….
———————————————————–
سارا :
شدیدا موافقم !
ژانویه 1, 2010 در 6:56 ب.ظ.
روژیار
سلام، خوبی؟ من همون خودم سابق هستم ها!! یادته؟ حتما باید دعوت کنیم که تشریف بیاری؟ بعدشم یه سوال داشتم، میشه بگب چه جوری تصویر به نوشته هات اضافه می کنی؟ آخه من میذارم ولی خیلی کوچولو میشه، تازه دوستونی هم میشه، اگه بتونی راهنمایی کنی ممنون می شم.
———————————————-
سارا :
سلاااااااااام حال شما ؟ اااااااااا پس شما همون خودم همون یه صفحهآزادی هستی ؟؟؟چه جالب ! من شما رو جلوتر لینک کرده بودم ! اولا شما آمدی ولی لینک نگذاشتی از کجا پیدایت می کردم؟؟؟دوما مگر نمی بینی لینک شدی من بدون اینکه بدانم شماهمون خودم هستی لینکت کرده بودم ولی بی اجازه (شرمنده)در مورد سوالت هم که آمدم وبت توضیح مبسوط دادم:)
ژانویه 1, 2010 در 7:47 ب.ظ.
امیر
سلام سارا کوچولو
از رفتنت ناراحت نیستم چون میدانم با این پشتکاری که تو داری سارایی خواهی شد که مملکت بهت افتخار میکند
فکر کنم تا چند روز دیگه عازم یه شهر دیگه ای بشی و زندگی هفت ساله پزشکیت شروع بشه
برات از صمیم قلبم آرزوی موفقیت میکنم
—————————————————————————
سارا :
سلاااااام امیر عزیز..نمی دانی چقد از حضورت خوشحالم…ممنون که دلگرمم می کنی دوست خوب من
منم برات از صمیم قلبم آرزوی موفقیت می کنم بزرگولوترین امیردنیا:)
ژانویه 2, 2010 در 6:32 ب.ظ.
يك دانشجوي پزشكي
دلم تنگ شده بود اومدم سری بزنم.موفق باشی خانوم دکتر
—————————————————————–
سارا :
قربونتون بر م…منم دلم واستون تنگ شده…به خدا فرصت نمیشه سر بزنم شرمنده ام:((شما هم موفق باشین(گلللللللللللل)
ژانویه 2, 2010 در 11:21 ب.ظ.
آنی
سلام سارا جونم کجایی ؟
چقدر غیبتت طولانی شد
دلمون حسابی تنگ شده
موفق باشی
————————————————
سارا :
سلااااااااام آنی خانوم خودم … خوبین ؟ من اینجام:)) خانوم معلم حاضر 😉
من هم دلم تنگ شده بود (بوووووووووس)
شما هم موفق باشید و شاد (گلللللللل)
ژانویه 3, 2010 در 9:48 ق.ظ.
دکتر سرحال
سلام، اگه باورت بشه چقد دلتنگ تو و نوشته های قضنگ و مهربونی هاتم…
دلم بدجور برات تنگ شده، نگو که کم میای نت…
نوشته ت مثل همیشه حرف نداشت، عکس ها هم که خیلی خیلی قشنگ بودن
مراقب خودت باش
امیدوارم همیشه سالم و سلامت باشی
——————————————————————-
سارا :
سلام شیوا جونم (قلب) عزیز دلم ما بیشتر دلمون واسه شما تنگ شده بود مخصوصا که دیگه شما خیلــــــــی سایه تون کمرنگ شده 😦 من باز هستم کم و بیش / بی نهایت خوشحالم که خوشت اومد دکتر سر حال عزیـــــــــزم (قلب و گل و بوسه با هم ) بیا جلو تا سفت بغلت بگیرم…وای چه آغوشت بی غل و غش و گرمه (بوس) تو هم شاد و سالم و تندرست باشی
ژانویه 7, 2010 در 10:50 ب.ظ.
شهاب حسینی
سلام
بسيار سپاسگزارم که به بنده سر ميزنيد !
مطلب زيبايی بود
——————————————————–
سارا :
سلام
خواهش می کنم…به وب خوب باید سر زد دیگه;)
ممنون از لطفتون وممنون تر از حضورتون .