مشت می کوبم بر در


پنجه می سایم بر پنجره ها


من دچار خفقانم ، خفقان


من به تنگ آمده ام از همه چیز


بگذارید هواری بزنم آه …



دلم بر خاستنی به ناگاه می خواهد و گریختنی گرامی از سر فریاد …

دلم غاری می خواهد و خوابی سی صد ساله و یارانی جوان مرد …

می خواهم چشم بر هم بگذارم و ندانم که آفتاب کی بر می آید و کی فرو می شود …

و ندانم که کدامین قرن از پی کدام قرن می گذرد .

و کاش چشم که باز می کردم ، دقیانوس دیگر نبود و سکه ها از رونق افتاده بود .

من آدمی هزار ساله ام  که هزاران بار گریخته ام ، به هزار غار پناه برده ام و هزاران بار به خواب رفته ام . اما هر جا که رفته ام ، دقیانوس نیز با من آمده است ، من خوابیده ام و او بیدار مانده است .

دیگر اما گریختن و غار و خواب سی صد ساله به کار من نمی آید .

من کجا بگریزم ؟ از دقیانوسی که در پیراهن من نفس می کشد و با چشم های من به نظاره  می نشیند  و چه بگویم از او که نه بر تخت خود که بر قلب من تکیه زده است ، و آن سواران که از پی من می آیند ، نه در راه ها که در رگ ها ی من می دوند .

چه بگویم که گریختن از این دقیانوس ، گریختن از من است و شورش بر او ، شوریدن بر خودم .

نه ای خدای خواب های معرفت و غار های تنهایی ، من دیگر به غار نخواهم رفت و دیگر به خواب .

که  این دقیانوس که منم  با  هیچ خوابی به بیداری نخواهد  رسید .

فردا ، فردا ، مصاف من است و دقیانوسم …

بی زره و بی شمشیر و بی کلاه ، تن به تن و رویارو ؛ زیرا که زندگی نبرد آدمی است و دقیانوسش .


( عرفان نظر آهاری )


/

دلنوشت :

موهای بیرون ریخته از روسری دختر رهگذر تو هوا تکون تکون  می خوره ،  مثه اینکه بادی می وزه پس چرا باد به صورت من نمی خوره ؟ چرا باد دیگه  صورتمو نمی زنه ؟ نوازش  نمی خوام ، سیلی باد روهم به جون می خرم !

قطر های بارونِ خدا شیشه های ماشین های شهرمو با سخاوتش  لکه دار کرده ، پس چرا اثری از این سخاوت رو وجود من نیست ؟ چرا من خشک خشکم ؟  آی قطره های  بارون  … آی باد پاییزی …  کجایین پس ؟ چرا به من نگاه نمی کنید ؟  یعنی اینقدر کوچیک شدم که حتی بین  قطره های بارون هم جا نمی شم ؟

به چشم های پراز برق پسر بچه ی شیطون تو خیابون نگاه می کنم سریع ازم رو بر می گردونه و نمیذاره  جای  برقی  شیطنت نگاهش رو نگاهم  بمونه ؟ آی پسر کوچولو تو چرا ازمن  رو بر می گردونی ؟ یعنی اینقد نگاه من سنگینه ؟ یعنی آیینه ی چشام لایق خیره شدن نیست ؟!شاید گناه از نگاه من باشه ..از سردی و بی حسی نگاه من  باشه ! شاید ! کاش میشد هرازگاهی آدم نگاهشو زیر شیرآب می گرفتومی شستش!

یه زمانی صبح ها با صدای به هم خوردن بال های کبوتر از خواب بلند می شدم  و گاهی از بودن کبوتر ها کنار اتاقم می نالیدم ولی الان در نبودشون ، در حسرت شنیدن صدای بال کبوتر با تنی خسته تو رخت خواب به خودم می لولم و صداشو تو ذهنم تجسم می کنم .

کبوترهای همسایه شما دیگه کجا رفتین ؟ چرا ساراتونو تنها گذاشتین ؟

همینه … زندگی همینه رفتن ها و نموندن ها … من هم قراره برم … از پیش خونوادم ازپیش دوستام  و ازپیش شهرم … ثانیه های رفتن واسه من  به  تیک تیک افتادند … یعنی پیاده رو های رشت که هر روز رو سرشون خراب بودم ، دلشون واسه من تنگ میشه ؟ دلشون هم تنگ نشه خواه نا خواه اثر رد پاهای من روشون هست !

حرف آخر  دل من : خورشید تو آسمون  پیداش نیست ولی من  هنوز  در جست و جوی خورشیدی تو قلبم می چرخم .


توضیح نوشت :

من تو زندگیم همیشه  عادت کردم که عادت کنم . ولی دیشب بابام  بعد مدت ها آروم اومد  تو گوشم  گفت   حواست به خودت هست ؟ حواست هست که به چی و چقدر عادت کردی ؟

گفت ساراجان عادت کن که عادت نکنی . گفت یادته بچه بودی از ییلاق اومده بودیم به زور سنگ های یه قل دو قلو ازت  گرفتم ؟  الان اون سارا کوچولو یه قل دو قل باز ، اینترنت باز شده و مجبورم دوباره اینترنتو ازت بگیرم !

هر از گاهی باید نظمی به زندگیت  بدی  و یه مدتی خودتو از چیز هایی که فکر می کنی بهشون عادت کردی دور نگه داری ،   نباید بذاری   اینقدر به چیزی عادت کنی  که فقدانش  زندگیتو تحت شعاع قرار بده و از نبودش احساس غصه کنی .

این مقدمه ای بود برای اینکه بگم ازین به بعد  کمتر هستم و کمتر از بودن با شما لذت خواهم برد .

تا دیرز این امکان برام  بود تا هر روز با شما دیداری تازه کنم  و بهتون سر بزنم  ولی  ازین به بعد روال زندگیم عوض میشه . شاید هفته ی دو بار اون هم خارج از محفل گرم خونه ! ما دوست هستیم و دوست می مونیم حتی اگه دیر به دیرسراغ همو بگیریم! مگه نه ؟ دوست های نازنینم دوستتون دارم . ما به هم گره خوردیم پس خداحافظی معنا نداره .

مواظب افکارم باشم ؛ زیرا رفتار من خواهد شد .

مواظب رفتار خود باشم ؛ زیرا عادتم خواهد شد .

مواظب عادت خود باشم ؛ زیرا شخصیت من خواهد شد .

مواظب شخصیت خود باشم ؛ زیرا سرنوشت من خواهد شد .


عکس نوشت :

دوست های خوبم بذارین عکسی رو که باهاش انرژی می گیرم اینجا بذارم چه اهمیتی داره ربطی به پست  داره یا نه !

به این عکس نگاه کنید … بینید انعکاس زندگی رو روی مزرعه ی خدا  …

من یک گیلانی ام از  گیلانی بودنم   همیشه خوشحال ….